موسی علیمرادی

گریه هایم

گریه هایم می شود از شرمساری بیشتر
هر دقیقه می شود این بی قراری بیشتر
جای این زخم زبان ای کاش تنها می زدند
طعنه از هر تیغ دارد زخم کاری بیشتر

یابن الزهرا

رنگ سرخ ناله هایت از ستم بی رنگ شد
پاسخ نی نامه ی خون رنگ تو نیرنگ شد
پرشده از نقشه ی جان کندنت این خاک ها
بس که در هر جای حجره رد و پای چنگ شد

زخم دلت

ز خون دل سر مژگان تو گلستان است
ز تشنگی لب خشک تو چون بیابان است

تمام پیکر تو آه می کشد گویا
که مو به موی تن تو ز غم نیستان است

آهوی شما

پریشان واژه هایم را زگیسوی شما دارم

تمام شعر هایم را من از سوی شما دارم

ولا حول … برآن چشم و بر آن ابرو که من وزنِ

رباعی را فقط از این ترازوی شما دارم

خاک های حرمت

دردمندان غمت زندگی از سر گیرند
گرکه با مژه غبار از حرمت برگیرند
گرچه بی صحن و رواق است حریمت اما
پادشاهان جهان روزی از این در گیرند

پروا نه ی بقیع

چون لاله ایم و قسمت ما غیر داغ نیست
محویم در سراغ تو از ما سراغ نیست

پروا نه ی بقیع تو هر چند عالم است
اما درآن میان خبری از چراغ نیست

خاک بقیع

هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است

توبه

هرکار میکنم که نلغزم نمیشود
در حفظ توبه عزم مصمم نمیشود
باید که سیل نفس مرا شستشودهد
تطهیر من به بارش نم نم نمیشود

غریبی بین خلقت

بی آشنا مانده غریبی بین خلقت
دیگر نمی آید صدای پای غربت
چندیست مانده سفره ها بی نان و خرما
دیگر ندارد کوفه شبگرد محبت

نوازشگر غریبانی

پریش آمده ام با دلی پریشان تر

به مو پریشی زینب بیا ز من بگذر

همیشه گرمی آغوش تو پناه من

کجاست دست تو ای مهربان تر از مادر

تو رفتی آه

شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند
کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند

تو رفتی آه غمت به آتشم کشیده است
در دل من روضه تو به جز شرر نمی زند

حی علی العزای

با کوله‌بار نان, شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

یک در میان جواب سلامش نمی‌رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

دکمه بازگشت به بالا