پنجره فولاد

دخیل پنجره فولاد

سائل, اگر کنار کریمی رصد شود
عالم اسیر ذکر “رضا جان مدد” شود
دست از نخ عبای شما بر ندارد او
حتی اگر که راه خدایی بلد شود

نسیم صحن گوهرشاد

دلم دوباره هواى تورا به سر دارد
هواى گنبدتان را دم سحر دارد

دلم دوباره کنارِ تو گریه مى خواهد
که گریه بر در باب الجواد اثر دارد

کفتر جلد

روسیاه آمدم فقیر توام
تشنه ی جامی از غدیر توام
در دو عالم شریف و محترمم
تازمانی که من حقیر توام

نذر

وا می کنم سوی تو تا بال و پرم را
حس می کنم شیرینی طعم حرم را
تا که حواسم پرت این و آن نباشد
خالی کن از غیر خودت دوروبرم را

برکت

هرچه دنیا پیش رویم جاده‌ی عبرت گذاشت
روزگارِ خامِ من پا در رهِ غفلت  گذاشت
شد پریشانی نصیبم از پشیمانی که باز
اشک آمد با دل ما عهد بر طاقت گذاشت

اشک های شوق

پیش پای من اگر چه راه غیر از چاه نیست
شکر, اما دستم از دامان تو کوتاه نیست
از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم
تازه دیدم تا بهشت آنقدر ها هم راه نیست

کریمی

هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود, خریدار زیاد است
من دربه‌در پنجره‌ فولادم و دیری‌ست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است

دکمه بازگشت به بالا