شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ام ابیها(س)

…چه بانویی که هجده سالِ نوری پیش از خلقت
و قبل از آن پرستیده‌ست نورِ ذوالجلالش را

چه روزی؟ کِی؟ چگونه؟ در کجا؟…. حتی
نمی‌دانست جبرائیل هم تحویلِ سالش را

نه تنها آسمان، تا آخرین سقفِ فلک دارد
زمین از وصله‌های چادرِ او اتصالش را

چه باغی داشت ظلِ آسمانِ هفتمین، باید
که از روح‌الامین پرسید طعمِ سیبِ کالش را

میان خلق تنها آسیابِ حُسن می‌چرخد
اگر خالق کند تقسیم، یک جو از خصالش را

نه گوشِ او شنید آن سوی در آوازی از سائل
نه در این سو شنیده گوشِ آن سائل سوالش را

به روی شانه‌اش بارِ تعلق سخت سنگین است
چه آسان می‌دهد پیراهنِ شامِ وصالش را

اگر سر وا کند یک لحظه بغضِ دیرسالِ او
کدامین چشم خواهد برد بر شانه ملالش را؟

سه ماهِ آخرِ عمرِ کمش… ای ماه شاهد باش
به سختی سمتِ بستر می‌کشد جسمِ هلالش را

صدای سیلیِ دیوار‌ها گم کرد در گوشش
روی گلدسته‌های نخل‌ها صوتِ بلالش را

تمامِ شهر از فیض دعایش خیر دید اما
نمی‌پرسد دگر این روزها همسایه حالش را

برای دفعه‌ی پنجم اگر مادر نشد، یعنی
به یاریِ علی بخشید زهرا خمسِ مالش را

به پاسِ اولین قربانی‌اش مسمار بانی شد
به همراهیِ در انداخت بر سینه مدالش را

سرِ ناموسِ حیدر آنچنان کوبیده شد بر در
که از سردرد از سر وانکرد او دستمالش را

چو می‌دیدند حتی نیمه‌جان دور علی گردد
حرامی‌های بی احساس، له کردند بالش را

جمالش جلوه‌ی توحید بود و، شرکِ ابلیسی…
دو دستی در میان کوچه بر هم زد جمالش را

نحیف افتاد مثل وهم، آه آنگونه که از شرم
نشانِ اون نداد آیینه تمثالِ خیالش را

توانِ دستِ او رفت و خجل شد از علی، ورنه
پس از پیراهنِ مظلومِ خود میبافت شالش را

تَرَک برداشت بغض آسمان، بوی خزان پیچید
شبی که بُرد بانو یاسِ گلدانِ سفالش را…

 ظهیر مومنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا