شعر شهادت حضرت رقيه (س)

اوّلین غم

این همه زخم که بر پیکرِ من جا انداخت
هستی ام را بخدا از نَفَس و نا انداخت
از همان نیزه به من خیره شدی،می دانم
دیدنم خوب تو را یاد دو غمها انداخت

اوّلین غم که اسارت زده ام در پیشت
دوّمین غم که کسی با لگد امضا انداخت

سینه و پهلو و بازو.. همه‌ی اعضایم
یادِ زخمی بدنِ حضرت زهرا انداخت

وقت غارت ، کسی آمد ببرد گوشواره
گوشِ من پاره نمود و طرفم پا انداخت

دیدم از دور که‌ قرآن ز لبت جاری بود
و کسی سنگِ بزرگی ، سویِ لبها انداخت

کاش می مُردم و این صحنه نمی دیدم که
حرمله کعبِ نی ای را طرفِ ما انداخت

  محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا