شعر شهادت حضرت عباس (ع)

با قدي مثل كوه

با قدي مثل كوه از سر زين

قمر از عرش خورد روي زمين

تير در چشم و دست هم كه نبود

چه كشيد، آه ،آن غريب ترين

او زمين خورده و كسي از ترس

يك قدم سوي او نمي آمد

تا كه آن مردك جسور لعين

به سرش با عمود آهن زد

حمله ي گرگ ها شروع شده بود

هر كه يك تكه از قمر مي برد

بخت بد هرچه نيزه مي آمد

به شكاف عميق سر مي خورد

هر كه شمشير داشت با شمشير

هر كه هم نيزه داشت بد مي زد

وآنكه نيزه نداشت يا شمشير

چكمه پوشيده با لگد مي زد

زير آماج ضربه ها سقا

فكر لب هاي خشك طفلان بود

زخم بسيار ديده بود اما

او براي رقيه”س” گريان بود

شاه عالم چو ديد اوضاع را

بر سر او دوان دوان آمد

سوي نهر از خيام با عجله

با شتاب و نفس زنان آمد

شاه با گريه اينچنين مي گفت:

خيمه ها منتظر به راه تو اند

كودكان آب هم نمي خواهند

همگي تشنه ي نگاه تو اند

خيز و بنگر ميان گريه ي من

خنده هاي پليد لشگر را

اي علمدار من، بگو تو به من

جه دهم من جواب اصغر”ع” را

خواستم تا تو را به خيمه برم

پيكرت ريخت در برابر من…

كاش اصلا تكان نمي دادم

نامرتب شدي برادر من…

بس كه شمشير خورده بر بدنت

شده اي مثل يك گل پرپر

اختلافي نمانده اي سقا

بين قد تو و علي اصغر”ع”…

 محمد هاشم مصطفوی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا