شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

بزنند سنگ

بزنند سنگ

دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری

چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری

دل من ز بی وفایی, سر من ز سنگ کینه
بشکسته اند هر دو ز بلای عشق, آری

ز لبم بود روان خون شبیه یم به کاسه
ز دو دیده ام روان اشک شبیه آبشاری

دل من بسوزد از آن که به اهل بیت عصمت
بزنند سنگ از بام نکنند غمگساری

شب و روز کاروانت چو یکی شود به کوفه
تو به سویشان نظاره ز فراز نیزه داری

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا