شعر شهادت امام باقر (ع)

بغض

بغضش شکست و چشم دلش پر ز آب شد
تا خاطرات کرب و بلا بازتاب شد

یک عمر روضه خواند ولی در شب فراق
سر رفت صبر او و غمش بی‌حساب شد

نه اربا اربا است پسر، نه کسی اسیر
این‌گونه بیشتر به خدا! او عذاب شد

در کودکی بزرگترین داغ را چشید
با کاروان درد و بلا هم‌رکاب شد

از وصف چهارسالگی‌اش عاجز است شعر
حتی اگر نوشته و صدها کتاب شد

هم ماه را به روی زمین غرق خون که دید
هم شاه را که از سر زین… دل‌کباب شد

تا صوت نور لم یزلی را ز نی شنید
باور نکرد نیزه‌نشین آفتاب شد

دیگر ندید روشنی روز را به چشم
تا عمه‌اش رقیه شبی خوابِ خواب شد

-تا دید تشت را که درونش نشسته عرش
وقتی که تازه وارد بزم شراب…

این غم بسش که در همه پنجاه و هفت سال
او روضه‌خوان غنچه‌ی خشک رباب شد

اما شبی شبیه همین شب به زهر جور
آخِر رها ز همهمه و اضطراب شد

ا###

شاعر نخواست ختم کند شعر را ولی
بغضش شکست و چشم دلش پر ز آب شد

رقیه هژبری

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا