شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

تا سر زند خورشید

تا سر زند خورشید او از صبح بامش

یک آسمان مست از تماشای مدامش 

تا گردباد شوق او در دشت پیچید

صدها رمه آهو نشسته بین دامش 

در خطبه زار روح بخش او نشستم

دارد عسل می ریزد از شهد کلامش

او علت پیدایش نور پدر بود

آری پیمبر غبطه خورده بر مقامش 

هر کس که زانو می زند در مکتب او

باید بگیرد درس مردی از مرامش 

اصلا فدک ارزانی دنیایتان باد

وقتی خدا کرده بهشتی را به نامش 

تا با دل و جان پاسدار کعبه باشد

احرام آتش بسته در بیت الحرامش

یک روز آه آینه باید بگیرد

هر قلب سنگی که شکسته احترامش 

سر تا به پایش ذوالفقار است و رشادت

آمد برون شمشیر مولا از نیامش 

باید علی را یک نفر پاسخ بگوید

بغض گلوگیری شده زخم سلامش 

در باغ زخمش کربلایی ریشه کرده است

تصویر زینب مانده در قاب قیامش 

طوفان وزیده…..چادرش بر باد رفته است……

افتاده آتش آه,بر جان خیامش 

در انتظارم یک نفر یک روز از راه

شاید بیاید تا بگیرد انتقامش

سید مسیح شاه چراغی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا