شعر شهادت حضرت زهرا (س)

جان‌علی مرتض

دستم‌ به دامان‌ کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمی شد

جان‌علی مرتض در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمی شد

او آیه ی تطهیر بود و دست ناپاک
دلخوش ازاینکه زد به رویش رنگ‌ نیلی

یک‌ سنگریزه پیش اقیانوس هیچ است
هرچند قطعا درد دارد جای سیلی

او را زدند و نبض عالم تند می زد
نظم جهان بانبض او درارتباط است

قنفذخراج خویش رادر کوچه پرداخت
باضربه اش دیگر معاف از مالیات است

پیراهن پیغمبرش را برسر انداخت
با ناله هایش کوچه هارا زیر و رو کرد

هر چند بر رویش ،خسوفی سرخ دارد
مهتاب ،ابرتیره را بی آبرو کرد

آیینه بود وباترک های وجودش
در چهره اش تصویر نور مرتض بود

بی اعتنا بر زخم های پیکر خویش
او بیشتر فکر غرور مرتض بود

یک مو کم نشد کم از سرمولای عالم
مولای مارا او به خانه بازگرداند

می خواست تاپیش علی باشدهمیشه
اما ورق را تازیانه باز گرداند

محسن حنیفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا