شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

خمارم من

خمارم من خمار باده های زیر ایوانش
مرا شکری است تا هم رشته هستم با خمارانش

نوشتن,آب,بابا را سگ کویش به من آموخت
کسی که صد چو عیسی میشود طفل دبستانش

اگر صد جلد دیگر هم شود قرآن حق نازل
ندارم شک که جمعا میشود یک بیت دیوانش

پدر آموخت بر من تا که عمری نوکرش باشم
چه درسی چون شدم از همکلاسی های سلمانش

سمرقند و بخارا گر بخشید بر هر کس
بریزم زیر پای مرتضی پهنای ایرانش

ندارد فرق این پایین و بالاهای شهر ما
سیاهی لشکرش هستند از ری تا شمیرانش

به ثروت دل نمیبندم در این دنیای صد رنگی
چرا که گنج دوران است خاک کفش ارزانش

دلم چون باغ بستان است و آبادی من آباد
چرا؟چون از ازل تخریب شد دل بین چشمانش

اگر باشد اتاق هشت او مشهد خدا داند
که راضی میشوم اعدام را در بین زنداش

حمید رضا قربانی (حزین اردبیلی)

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا