شعر مدح امام حسين (ع)

دست به دامانِ حُسین

دست به دامانِ حُسين

سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین

تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین

وسط هروله عُمریست چنین حس کردم
کرده دیوانه مرا گردشِ چشمانِ حُسین

خاطرآسوده ام از هـولِ پریشانیِ حشر
بسکه در روضه شدم زار و پریشانِ حُسین

من که هر بار پیِ خلوت دِنجی گشتم
سر در آورده ام از گوشه ی ایوانِ حُسین

راضی ام رانده شوم از درِ فردوس ولی
ببرندم به سوی روضه ی رضوانِ حُسین

بعد مرگم اگر از مذهب من بپرسیدند
پاسخ آرید که بوده ست مُسلمانِ حُسین

برکت نافله ی نیمه شب خواهر اوست
که شدم گریه کُنِ پیکر عریانِ حُسین

جان خلق دوجهان هیچ بُــوَد جایی که
شده سقّا به فدایِ لب عطشانِ حُسین

طاق شد طاقت زینب که پس از پهلویش
چوب افتاد به جانِ لب و دندانِ حُسین

محمّد قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا