شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

روضه هایی عجیب می خواند

روضه هایی عجیب می خواند

از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش می گفت:

پسرانم همه فدای حسین

 

از خدا خواست که قد من را

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

 

زیر این آفتاب چون آتش

بدنش ذره ذره آب شده

تشنه لب مانده آن قدر این جا

صورتش سوخته, کباب شده

 

بعد آن مشک پارهٔ پسرش

شرم دارد از این جا چرا زنده است

هر کجا شیر خواره می بیند

از نگاه رباب شرمنده است

 

در کنار چهار قبر شریف

آن قدر گریه کرده بی حال است

ظهر امروز باز غش کرده

روضه خوان شهید گودال است:

 

گفت زینب میان مردم شام

فکر رأس برادرت بودی؟

راستی این دفعه جواب بده

راضی از دست نوکرت بودی؟

 

گفته بودم که روز عاشورا

همه دم پیش خواهرش باشد

قبل از آن که کسی شهید شود

پیش مرگ برادرش باشد

 

سر عباس را به نی دیدی

لب او خشک بود یا تر بود؟

خواب دیدم که آب ها را ریخت

نگران لب برادر بود

 

دست او جای دست مادر تو

من شنیدم که زود پرپر شد

سر عباس را به نی بستند

بس که افتاد مثل اصغر شد

 

تا سر شیر خواره می افتاد

شعله بر قلب کاروان می زد

سر عباس من که… ولی افتاد

رعد و برقی در آسمان می زد

 

 مهدی نظری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا