شعر عصر عاشورا و شام غريبان

کربلای پر از سوز و آه

آتش گرفت جان و تن خیمه گاه را

دامان هرچه طفل و زن بی پناه را

آتش وزید از طرف چشم های “شمر”

کم کم فرا گرفت تمام سپاه را

بر شانه های دشت خشونت سوار بود

بر بغض دشت ریخت غباری سیاه را

عباس بود و خستگی و خون و اشک و آه

پاشید بر زلالی دجله نگاه را

بر شانه های باد رها بود موی او

لختی نگاه کرد…نگاهی که ماه را_

آرام در سیاهی خود ذوب کرده بود

لختی نگاه کرد شیوع گناه را

باران تیر بود که می ریخت بر سرش

انداخت از سوار امید سپاه را

عباس بر نخواست که شاید نمی شنید

فریاد و ناله های هر از گاه گاه را

آتش گرفت بار دگر کل صحنه را

تصویر کربلای پر از سوز و آه را

محمد بهادر مایوان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا