شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)

زهر معتمد

زهر معتمد

شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

تاریک بود بس که شکنجه سرای من
راه ستاره نیز به زندان من نخورد

شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد

در شعله ای که چادر این همسرم نسوخت
یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد

دندان من ز لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دگر به گوشه ی دندان من نخورد

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا