شعر ولادت حضرت زهرا (س)

سرچشمه ی بهار

نسیم می وزد و باده خوشگوار شده
گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده
حضور خاکی رب است در مدار زمین
که با تولد یک زن ادامه دار شده
کسی که از تبعات وصال و هجرانش
خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده
کسی که شرط وجود پیامبر حتی
به شرط بودن او صاحب اعتبار شده
به گرد قامتش امواج نور خیمه زده
به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده

عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست
پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست

نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا
از ابتدای ازل تا به انتها زهرا
از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم
همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا
و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین
خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا
و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم
که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا
چرا که منحصراً خلقت چنین نوری
فقط برای خودش بوده است تا زهرا …

…میان عرصه ی میقات پای بگذارد
و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد…

…که رو کند سند افتخار خلقت را
نشان دهد به همه شاهکار خلقت را
به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند
دلیل گردششان بر مدار خلقت را
کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت
کنیز عرشی پروردگار خلقت را
در آن زمان که زمان زمان به سرآید
و بین حشر ببندند بار خلقت را
خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من
بیا به سر برسان انتظار خلقت را
بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است
بگیر دست خودت اختیار خلقت را

که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با تو است

به اوج شأن و مقامت سری نمی آید
کسی نیامده و دیگری نمی آید
دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت
پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید
شنیده ایم که در صورت نبودت هم
برای همسر تو همسری نمی آید
به قامت تو فقط مادری برازنده است
به مهربانی تو مادری نمی آید
قدم گذار به محشر که تا نیایی تو
برای خلق شفاعتگری نمی آید

نگات مور وجود مرا سلیمان کرد
یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد

تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم
و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم
به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً
در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم
نبی نبود علی هم نبود تو بودی
و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم
حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود
برای ما که کنارت دمی نتابیدیم
همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست
همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم

بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی
نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی

زکنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد
شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد
زبان وصف تو گفتن فقط زبان خداست
شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد
به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا
نماز از قدم پر ورم چه می فهمد
سه روز نان خودت را به دیگران دادی
بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد
بپرس دختر پیغمبر خدا امّا
چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟!
من از نسیم معطر به یاس فهمیدم
حضور مادریت را شلمچه می فهمد

شده است نام تو سربند هر جوان شهید
تبسم تو تسلّای مادران شهید

محمدعلي بياباني

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا