شعر عيد مبعث

خاتم

از عرش آمدند ملائک به خدمتش

تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش

حالا در امتداد مسیر پیمبریش

می آید از حرا پی اظهار بعثتش

از لحظه ی الست که نه پیشتر از آن

بر شانه اش خدا زده مهر نبوّتش

او خاتم تمامی پیغمبران شده ست

پس ختم هرچه خیر بوَد در رسالتش

بوی گلاب ناب زمین را گرفته است

آری نشسته دُرّ عرق روی صورتش

افتاد کوه نور به سجده مقابلش

تا دید جلوه می کند این سان أُبُهّتش

در شرح بندگیش چها می شود نوشت ؟

جایی که می رسد به خدایش هویّتش

پیش از ظهور رحمت کُلیّه اش به دهر

کِی شاه می نشست کنار رعیّتش ؟

یک دم زبان به شکوه گری وا نمی کند

هرچند می کنند دمادم ، اذیّتش

کوثر رسیده است به او پس مشخّص است

ننشسته است گرد به دامان عصمت

باید که پرچمش همه جا قد علَم کند

وقتی علی ست یار نخست شریعتش

او آمده ست تا که بفهمند اهل دین

دین خداست ، عشق به حیدر حقیقتش

در هر دو حال گفته فقط یا علی مدد

قربان جَلوتش که بوَد مثـل خَلوتش

امشب‌شب‌زیارت‌مخصوصه‌ی علی‌ست

پس شک نکن که رفته نبی هم زیارتش

محمدقاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا