شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

غزلیّاتِ قدیمّیِّ شما از اول

غزلیّاتِ قدیمّیِّ شما از اول

عشق بوده ست که با دست خدا از اول 

خِشت خشتِ همه را با برکاتِ نفسش

پایِ خاکستر خود کرده بنا از اول 

آسمان عطر نفسهای تو را دارد ای

قُوَت بالِ کبوتر شده ها از اول 

تاری از معجزه ی سبز توسل بوده ست

بین چشمانِ تو و این دلِ ما از اول 

نفسی دلهره و ثانیه ای دلتنگی

کار عاشق همه این بوده چرا از اول 

چون پریشانِ پریشانِ نگاهت شده ایم

یا علی گرد و غبار ِ سر ِ راهت شده ایم 

سر و کار ِ همه عالم  به درت می افتد

آسمان تا به زمین زیر ِ پرت می افتد

هرچه حُسن است کنار ِ حَسَناتت کم روست

مثل ِ پائیز به پایِ هُنَرت می افتد 

روزیِ چشم یتیمی که ندارد جز تو

از لبِ کیسه یِ نانِ سحرت می افتد 

تا که شمشیر بگیری نَفَس ِ بی جرأت

از شُکوهِ غضبِ شعله ورت می افتد 

ظرف یک یا دو سه تا پلک زدن بی تردید

سر ِ دَه ها نفر از دور و برت می افتد 

ای ابَر مَردِ همیشه, نفست طوفانی

اسدالله تویی فاتح ِ هر میدانی 

سویِ چشم پدر و قِصّه ی پیراهن تو

سردی آتش نَمرود و گل و گلشن تو 

نغمه ی حنجره یِ بی مثل داوودی

راز ِ پوشیده شده در تپش بودن تو

رَدِ پایت همه جا مثل خدا آمده است

آسمان تا کفِ دریا همه جا قطعاً ت

بی تو تاریکی محض است نیاید نوری

سَحَر ِ خلقتی و آینه ی روشن تو

آب ها خاک شد و اصل ِ درختان پوسید

سطری از خلقت تو باز به پایان نرسید  

سر ِ این دست, تو خورشیدِ درخشان شده ای

مثل ِ نوری همه جا فََتّ و فراوان شده ای 

بهترین دغدغه ی چشم محمد مولا

جانِ پیغمبری و حضرت جانان شده ای 

آیه ها پشتِ سر ِ هم به طواف آمده اند

ظهر شد قبله یِ عرفانیِ ایمان شده ای 

سر ِ این خاکِ عطش بار ِ پُر از بی تابی

فصل ِ لبریز گل و نغمه ی باران شده ای 

«ها علیٌّ بَشَرٌّ کَیفَ بَشَر» را گفتند

یعنی از قدرتِ فهم ِ همه پنهان شده ای

ماهی کوچک دریایِ توام یا حیدر

صد و ده مرتبه شیدایِ توام یا حیدر 

از ازل سروری و تا به ابد سرداری

تو قضا و قدری,هرچه مُقَدَر داری 

تشنگی هایِ مرا دستِ کریمت کافیست

ساقیِ حوض تویی باده و ساغر داری 

خضر هم بی مدد لطف شما گمراه است

وای از آن روز که چشم از دلِ من برداری 

ما کجا جرأت مستیِ نگاهت وقتی

میثم و قنبر و سلمان و ابوذر داری

طعم غربت نرسد در نمک زندگی ات

تا زمانی که در این خانه تو کوثر داری 

خانه ای گفتم و تا پشتِ دَر ِ خانه دلم

پَر زد و سوخت به یکباره غریبانه دلم 

گفت باید که تو ای حضرت آقا اول

صبر را ترجمه باشی تو به دنیا اول 

تو بمان و تو بمان و تو بمان و تو بمان

ای که مظلومیِ تو هست در اینجا اول

دخترم پایِ غمت سینه سپر خواهد کرد

هرچه درد است در آن سینه شود جا اول 

هرکه از راه رسد در وسط یک کوچه

تو که نَه فاطمه را میزند اما اول 

میروم پشتِ سرم آه شوی آب شوی

بعدِ من میرود از دستِ تو زهرا اول 

ربع ِ یک قرن سکوت از لبِ تو میبارد

ای غریبانه ترین گریه یِ شب یا اول 

شخص ِ مُفرد که تو مظلوم ِ دو عالم هستی

پدر ِ فاطمیه, صبح ِ مُحَرَم هستی

 شاعر :؟؟؟

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا