شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

فزت و رب الكعبه

فزت و رب الكعبه

آن شب دوباره رفت پشت در به هم ريخت
باروضه هاي حضرت مادر به هم ريخت

آيات كوثر را فراوان خواند آن شب
از اول شب ساقي كوثر به هم ريخت

قلابه ي در چنگ زد بر دامن او
با ياد ميخ در يل خيبر به هم ريخت

محراب را آماده ي معراج خود ديد
با ديدن اشك علي منبر به هم ريخت

جوري به فرق مرتضي شمشير زد كه
با ضربه ي سنگين ظالم سر به هم ريخت

آه از نهاد جبرئيل آنجا در آمد
اركان هستي در غم حيدر به هم ريخت

از ناله ي فزت و رب الكعبه ي او
عرش خدا همراه پيغمبر به هم ريخت

با آنكه حيدر گفت دستم را نگيريد
با ديدن رنگ رخ اش دختر به هم ريخت

اي واي برحال دل طفل سه ساله
باديدن رگ هاي آن حنجر به هم ريخت

محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا