شعر گودال قتلگاه

قتلگاه

قتلگاه

 

در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی

یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی

دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم

حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی

جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند

جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی ؟

زینب بمیرد این همه خونی نبیندت

خواهر شود فدای تو یاور نداشتی ؟

ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد

چیزی برای غارت لشکر نداشتی

ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده

یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی

بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای

حق می دهم حسین , برادر نداشتی

رضا رسول زاده

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. از اول صبح که اذن جهاد داده شد.. ابی عبدالله فرمود: خدا اجازه داده برا جهاد..
    آماده شید.. یه پرچمی داد دست حبیب… گفت: حبیب , میمنه با تو… یک پرچم دیگه داد دست زهیر.. فرمود: میسره با تو… انقدر این ها حیا دارن.. سوال کردن : آقا جان پس عباس چی؟؟ امام فرمود: لوای من دست عباسه… پرچم حسین دست عباسه… همه ی دلخوشی حرم عباسه.. روز دوم وقتی وارد کربلا شدن.. بچه های کوچک وقتی لشکر عظیم دشمن رو دیدن با آسودگی به هم میگفتن: صد برابرم باشه , عمو با ماست…??
    خبر قبول نکردن امان نامه از طرف عباس که تو لشکر پیچید عباس ناراحت شد.. گفت داداش.. فردا یه کاری میکنم… آخه حسین شب عاشورا بهش گفت : فردا برو آب بیار…چند نفر از دشمن اومده بودن نزدیک خیمه ها.. استراق سمع کردن.. وقتی این حرف رو شنیدند.. رفتند تو سپاه خودی.. گفتند.. بلند شید که بیچاره شدیم.. عمر سعد پرسید چی شده؟؟ گفت: فردا خود عباس میخواد بیاد آب ببره.. ترس افتاد تو جون لشکرشون.. وحشت کردند.. آخه خیلی از عباس می ترسیدن.. گفتن فقط یک راه داره اونم کثرت جمعیته.. دستور داد فقط 4 هزار تیر انداز برن تو نخلستان کمین کنند.. 4 هزار نفر برای یک نفر?? ای وای… تا روزی هم که اذن جهاد داده شد هیچکس عباس رو در لباس رزم ندیده بود.. صبح عاشورا دیدن عباس رفت تو خیمه.. لحظاتی نگذشت.. اومد بیرون.. پر خیمه رو که کنار زد.. بچه ها همه نگاه کردن… ماشالله .. الله اکبر.. بچه ها! عمو رو نگاه کنید.. حیدری شمشیر حمایل کرده.. شال علوی بسته.. زره تن کرده… اما فکر میکنم مثل علی سپر دست نمیگرفت.. وقتی اومد بیرون ناراحت.. دست به قبضه ی شمشیر.. اومد پیش امام فرمود: آقا هر وقت دستور بدی من اینارو تار و مار کنم… آقا فرمود: بمون.. تو آروم جون منی..? تو که باشی من آرومم…? رفت یه چرخ زد تو میدون.. 250 نفر رو انداخت رو زمین و اومد.. گفت: امروز یه جنگی نشون بدم به اینا…

    1. سلام اينو محمود کريمي سال 95 يا 96 دهه محرم روضه شو خونده بود ..خيلي زيبا ب دلم نشست هرکاري کردم نتونستم پيداش کنم،تو آيرو موزيک بود گوش ميدادم ک حذفش کردن ..خواهش ميکنم هرکي دارهبرام بفرسته به آيديتلگرامم
      @mohamad_tly

  2. همه ی اینها به کنار.. بریم کمی جلوتر.. دست تو بدن نداره.. یه چشم تیر خورده…
    یکی از اون ملعونین اومد جلوی عباس.. پاشو گذاشت رو پاهای عباس.. گفت: تو بودی از صبح هر جا می رفتیم جلوی ما سبز میشدی؟؟ اومدیم علی اکبر رو بزنیم.. تو اومدی.. اومدیم به خیمه حمله کنیم.. جلو ما سبز شدی.. دور قاسم رو گرفتیم جلو ما سبز شدی.. اومدیم به حسین تیر بزنیم باز جلو ما سبز شدی.. هر جا رفتیم تو بودی…یه چشم تیر خورده….. مشک آبش پاره شده.. امیدش نا امید شده.. با یه صدای نهیب ولی خیلی صولت حیدری داره فرمود:

    یه موقعی اومدی که من دست تو بدن ندارم???
    اون ملعون گفت: اگه تو دست نداری , من دارم…? با تمام قدرت عمود رو بالا برد.. من یه مثال میزنم… اگه میخوای ببینی عمود چکار کرد یه سیب بذار رو زمین با پشت یک کارد سنگین بزن رو سیب… ببین چی میشه.. بین 2 ابروی عباس فاصله افتاد?? همچین این سر متلاشی شد هر کاری کردن به نیزه قرار نگرفت.. سر رو از پهلو به نیزه زدند..??
    رفتیو باد سیاهی طرف معجر رفت… اول بی کسی زینب کبری شد…
    همه دیدن که روی بدن تو , هر تیر با چه زوری بغل تیر دگر جا شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا