شعر مدح و مناجات امام كاظم (ع)شعر ولادت امام كاظم (ع)

لطف باب الحوائج

هر کس که می خواهد ببیند لطف حیدر را
باید بگیرد دامنِ موسیَ ابنِ جعفر را

باب الحوائج شد که درمانده نَمانیم و…
باب الحوائج شد بگیرد دستِ نوکر را
از نسل شیرِ خیبر و زهرای مرضیّهَ ست
با دستِ بسته می کند تسخیر… خیبر را

از هر سرِ انگشت او جود و کرم جاریست
وقتی نَفَس می زد جهان می دید کوثر را

بابای سلطان خراسان است و معصومه
دنیا ببین این پادشاهِ ذرّه پرور را

بر روی دوشَش بیرقِ شیخ امامان است
استاد علم و رأفتِ شاه خراسان است

در هر کجای کشور ما رَدّی از پایش
شد افتخار ما غلامیِ پسرهایش

معصومه یِ او سفره داری می کند در قم
پهن است در مشهد به لطف حق ببین سایهَ ش

شیراز صحنِ احمد ابنِ موسِیِ کاظم
یارِ علی موسیَ الرّضا غمخوار بابایش

باید جوانِ او زیارتگاه ری باشد
عبدالعظیم از زائران حمزه و پایش…

در شهرِری وا شد اگر موسیَ ابن جعفر خواست
هر سوی ایران یک زیارتگاه بابایش

با این حَرم ها کشورِ ما کاظمینی شد
موسیَ بن جعفر خواست که ایران حسینی شد

با روضه اَش صدها گِره از کار ما وا شد
چه دردهایی که در این مجلس مداوا شد

مادربزرگی سفره یِ موسی بن جعفر داشت
حاجت روا از پای سفره هر کسی پا شد

هر کس که از خُدّام این آقاست شد آقا
هر کس به سینه سنگ عشقش زد مسیحا شد

یوسف به دنبال غلامیِ رضای اوست
مریم کنیز دخترش در شهر قم… تا شد…

از بانوان جَنّةُ الاعلی شد و با یک…
گوشه نگاه او برات عشق امضا شد

هستم گدای خانه اش دارم رضا را شکر
از کاظمینش کربلا رفتم خدا را شکر

امشب سر این سفره اَم که پر درآوردم
حرف دل خود را برای دلبر آوردم

ماه محرّم می رسد دست گدا خالیست
جایش دو تا دیده که نَه دو کوثر آوردم

دلواپسم… کار و کسم… چشمَم نماند خشک
وقتی به لب ذکرِ لالایی اصغر آوردم

حرف جوان شد جان به لب کُن نوکر خود را
باید بمیرم بر حَصیری اکبر آوردم

از قتلگَه می تاخت سوی کوفه خولی و…
با قهقهه می گفت مژده که سر آوردم

از کاظمین و کربلا هر بار می خوانم…
چشم انتظارِ وصل روی یار می مانم

حسين ايماني

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا