شعر مصائب اسارت كوفه

ناقه عریان

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها

بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

بازی کودکانه اطفال گشته بود

پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

آن روز از تمامی دیوار های شهر

با سنگ میرسید جواب سلام ها

در مدخل ورودی آن سرزمین درد

از بین رفته بود دگر احترام ها

وای از محله های یهودی نشین شهر

وای از صدای هلهله و ازدحام ها

یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود

آهسته از میان نگاه امام ها

علی زمانیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا