شعر ولادت امام حسن (ع)

نشسته ام بنویسم

نشستهام بنویسم گدا گدا آقا

چقدرمحترم است این گدای با آقا

نشستهام بنویسم حسن , کریم , کرم ,

مدینه, سفره ی آقا , برو بیا , آقا

نشستهام بنویسم به جای العفوم

الهییا حسن یا کریم یا آقا

تومهربانی ات از دستگیری ات پیداست

بگیردست مرا هم تو را خدا آقا

دخیلهای نبسته شده زیاد شدند

چراضریح نداری ؟ چرا چرا آقا

توییکریم کرم زاده من گدا زاده

مراخدا به تو داده تو را به من داده

***

همهفقیر تو هستند ما گدا ها هم

گدایلطف تو هستند خضر و موسی هم

سهبار زندگی ات را به این و آن دادی

هرآنچه داشته بودی و گیوه ات را هم

قسمبه ایل و تبارت – قسم به طایفه ات

غلامقاسم عبدالله توآم  با هم

عجیبنیست بگردد فرشته دور سرت

عجیبنیست بگردد علی و زهرا هم

مناز بهشت به سمت شما سفر کردم

کهمن بهشت بدون تو را نمی خواهم

بدونعشق مسلمان شدن نمی ارزد

بدونمهر تو انسان شدن نمی ارزد

***

ندیدهاند افاضات آفتابت را

نخواندهاست کسی سطری از کتابت را

بهدستهای گدایان فقط دعا دادند

بهچشم های تو دادند استجابت را

چراغلام نداری ؟ مگر که  ما مردیم

نشستهایم ببینیم انتخابت را

توتکسواری حتی کسی شبیه حسین

عجیبنیست بگیرد اگر رکابت را

نهکه نظر نخوری- نه – مدینه میمیرد

اگرکه دست علی وا کند نقابت را

نقابخویش بیفکن مرا دچار کنی

نقابخویش بیفکن که تار و مار کنی

***

نشستهام بنویسم که قامتت طوباست

نگاتمثل علی و صدات مثل خداست

نشستهام بنویسم علی است بابایت

نشستهام بنویسم که مادرت زهراست

نشستهام بنویسم هزار ای والله

هنوزهم که هنوز است پرچمت بالاست

سکوتکردی اما حسین شهر شدی

سکوتکردن تو کربلاست – عاشوراست

اگرکه جلوه نکردی همه کم آوردند

نبوددست تو آری خدا چنین میخواست

 

قراربود که در صلح – کربلا بشوی

سکوتپیش بگیری و لافتی بشوی

****

نشستهام بنویسم که سفره داری تو

همیشهبیشتر از حد انتظاری تو

بهدست با کرمت می دهی کریمانه

بهسائلان حسینت هر آنچه داری تو

تونیمه ی رمضانی ولی شب قدری

مرابه دست خداوند می سپاری تو

اگربناست بسوزم به هیزم فردا

قسمبه چادر زهرا نمی گذاری تو

نخواستم  بنویسم ولی نفهمیدم

چطورشد که نوشتم حرم نداری تو

نوشتماز سر این کوچه رد مشو اما

نگاهکردم و دیدم چگونه داری تو

تلاش میکنیاز مادرت جدا نشوی

تلاشمیکنی او را حرم بیاری تو

میانکوچه به دنبال توست مادر تو

میانکوچه به دنبال گوشواری تو

مگرچه دیده ای از زندگیت سیر شدی

چقدرزود شکسته شدی و پیر شدی

   علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا