شعر شهادت امام حسین (ع)

نیست

سقاکه رفت…ساقی آب آوری که نیست
آتش گرفته میکده را …ساغری که نیست
بوی لباس سوخته می‌آید از نسیم
باید که فکر کرد به آن معجری که نیست
رد غروب روی زمین رنگ خون کشید
عطرمدینه می‌وزد و مادری که نیست
با نعل تازه بر نفس دشت سُم زدند
یک دشت نیزه ماند …وَ آن پیکری که نیست
قاری بخوان برای دلم سوره‌ی جنون
ازنینوای سرخ همان حنجری که نیست
باتازیانه داغ تو را شعله داده‌اند
آتش گرفته خیمه و خاکستری که نیست
یک دشت اضطراب زمین را گرفته است
با گریه های خسته آن دختری که نیست
از بوسه ای که روی رگ آفتاب ماند
معلوم می‌شود که دگر خواهری که نیست
با اشک‌هادخیل به گهواره بسته‌اند
باب‌الحوائج است علی اصغری که نیست
تا صبح عمه بود و بیابان و خارها…
وقت اذان رسید وعلی اکبری که نیست
بر نیزه هم به روی شما سنگ می زنند
بر گونه شماست رد خنجری که نیست
 حالاهزار و چارصدو چند سال بعد…
من آمدم شبیه همان کفتری که نیست
از سمت زیر پای شما گریه می‌شوم
تا پیشروی ضلع ششم, محشری که نیست
فطرس شدم به شوق شما آه می‌کشم
بالی نمانده است برایم … پری که نیست
از شش جهت شکسته شدم در حضورتان
در بهت لحظه ماندم و چشم تری که نیست
حالاضریح عشق تو را تازه می‌کنند
حالا پراز سکوتم و بالاسری که نیست

حامد حجتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا