شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

هوالهو

قصد دارم اثری از لب کوثر بکشم
تاکه دست از می و میخانه وساغر بکشم
وقت معراج، هوالهوی مکرّر بکشم
به خدا رو کنم و سمت نجف پربکشم
مژه بر خاک کف گیوه ی حیدر بکشم

نشکستند مرا و دل غمخوار مرا
نسپردند به دست احدی کار مرا
برسانید دم حیدر کرار مرا
لیف خرمای مرا میثم تمّار مرا
میل دارم که سری خانه قنبر بکشم

دست خالی نشدم حبل متینم علیَ است
صاحب لوح وقلم؛ روح یقینم علیَ است
بنویسید که ایمانم و دینم علیَ است
شاه لولاک؛ یل خاک نشینم علیَ است
من کیم ناز علی حیدر صفدر بکشم

دور خُم کوثر زهراست سرازیر شده
مصطفی هم سر این سفره نمک گیرشده
چشم من از همه کس غیرعلی سیر شده
دست من رابرسانید به او دیر شده
باید از خُمره ی لعل لب او سر بکشم

میشود گفت مگر بین حرا نیست علی؟
شب معراج ببینید کجا نیست علی
همه جاهست فقط جای خدا نیست علی
علت دلبری رکن یمانیست علی
باید اورا به رخ قلعه خیبر بکشم

خال مشکی لبش نقطه زیر لب باست
قاب قوسین دو ابروی علی اَو اَدناست
نیمه ی گمشده ای داشته آنهم زهراست
پرچم شیعه او روز قیامت بالاست
پس چرا دست خوداز دامن دلبر بکشم؟

قدکوتاه علی پایه افلاک و زمین
باحصیر قدمش فرش شده عرش برین
نام من رابگذارید سگ کهف حصین
تاابد گوشه نشین نجفم که پس از این…
منّت کعبه از این زاویه کمتر بکشم

در می آید به خدا بهر علی جان نجف
زمزم چشم من است از نم باران نجف
به طلا طعنه زده ریگ بیابان نجف
من مؤید شده ام گوشه ایوان نجف
که علی را همه جا مُظهر و مَظهر بکشم

خانه کوچک او تا به سحر جای همه است
سائل فاطمه اش هرکه شد آقای همه است
کربلای پسراوست که دنیای همه است
دست او دست خدا بوده که بالای همه است
دست او را به سر دست پیمبر بکشم

میزند تیغ، علی و به کسی کارش نیست
او خدایی است که شخصی پی انکارش نیست
چه کسی هست بگویند گرفتارش نیست
وقت جان دادن اگر فرصت دیدارش نیست
جان خود را بگذارید به محشر بکشم

می نشینم در این خانه که احسان بشوم
ذکر حیدر به لبم هست که میزان بشوم
عجب از لقمه او نیست که لقمان بشوم
زیرپاهای علی گر که سلیمان بشوم….
مورم و قصد من اینست که لشکر بکشم

سرنوشت همه با یار، مقدّر شدنی است
نوکر خانه او مالک اشتر شدنی است
لرزه بر عرش، به یک نعره حیدر، شدنی است
علی نسل علی نیز، پیمبر شدنی است
آمدم که صد و ده بار علی اکبر بکشم

کاش این وصل شدن رابه جدایی نکشند
وسط کوچه کسی رابه عزایی نکشند
از سر دوش علی پاره عبایی نکشند
چادر فاطمه را کاش به جایی نکشند
کاش میخی که بلند است از این در بکشم

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا