شعر شهادت حضرت زهرا (س)

من آمدم

ما را اسير درد و غم خويشتن مكن
تنببه مان به فاصله انداختن مكن

من امدم به خيمه تو تا ببينمت
حال مرا چو حال اويس قرن مكن

يا ربّ قسم به پنج نمازي كه خوانده ايم
مارا جدا ز خانه اين پنج تن مكن

مارا خدا ز خاك حرم افريده است
مارا شبيه خويش تو دور از وطن مكن

با اشك چشم كار گدا پيش ميرود
بي گريه بين روضه مرا سينه زن مكن

شايد كه با دهان تو اين نيزه لج كند
با نيزه ها بيا و دهن به دهن مكن

با پهلوي شكسته كفن دوخت فاطمه
اي شمر بي وضو كفنش را به تن مكن

هرچه كه داشتي همه غارت شده حسين
ديگر اشاره اي به عقيق يمن مكن

ياسين قاسمي

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا