شعر شهادت حضرت عباس (ع)

بسوز ای دل بسوز از داستانم
غمی آتش زده بر روی جانم

امان از شر فامیل حسودم
امان از مکر قوم بد زبانم

حسین اینجا اسیر و شمر نامرد
مسیر مکه را داده نشانم

خجالت می کشم از روی زینب
خودم را سوی خیمه میکشانم

چه بهتر اینکه صد دفعه بمیرم
اگر از دشمنم باشد امانم

هر آنچه هست هر کس من همینم
هرآنچه گفت مولایم همانم

من عباسم، ابوالفضلم، امیرم
سپاه زینبم، خشم عیانم

سپهدارم علمدار حسینم
اگر تا حشر هم اینجا بمانم

منم شمشیر حیدر در قلافش
من آن تیرم که در بند کمانم

اگرچه مادرم ام البنین است
ولیکن زاده زهرا بخوانم

فدای چشم مولا چشمهایم
فدای دست مولا بازوانم

به امید خدا،سقای لشکر
همیشه سربلند از امتحانم

همه در خیمه خاطر جمع هستند
که از اب گوارا می رسانم

خجل از بیقراری رباب و
تلظی های طفل نیمه جانم

اگر چه دستهای من جدا شد
گرفتم مشک را بین دهانم

نخوردم جا ز بارانی که آمد
نداده تیر و سر نیزه تکانم

نخوردم بر زمین تا که نشاندند
عمودی را به روی استخوانم

زمین خوردم شدم شرمنده تو
ولی شرمنده تر از بانوانم

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا