شعر شهادت حضرت ابوالفضل العباس

سقای کربلا

دل بـــه دریـــا زد و دریـــای دعا پشـــت سرش
یـارب او را بـــه سلامـــت برســـان از ســـفرش

مـــاه اگـــر رفـــت کواکـب هـــمه سـرگردان اند
مـــاه رفـــت از حـــرم و اهــل حـــرم منتظرش

جان سن قربان

واشد گره از ما به نگاهی به اباالفضل
هربار که گفتیم الهی به اباالفضل
ما کوه گرفتیم به کاهی به اباالفضل

آقای همه ارمنیان جان سن قربان
ای مقصد حاجات گران جان سن قربان

أدرک أخا

میان علقمه آنقدر تیرباران شد
تنش میانه انبوه تیر پنهان شد

خطاب «أدرک أخا» با حسین بود اما
شنید عمه سادات هم پریشان شد

بسوز ای دل بسوز از داستانم
غمی آتش زده بر روی جانم

امان از شر فامیل حسودم
امان از مکر قوم بد زبانم

حضرت سقا

خانمان سوز بود آتشِ آهی گاهی
ناله‌ای می‌شکند پشتِ سپاهی گاهی
داری امید ولی نیست پناهی گاهی
دلخوشی گرچه به یک نیمه نگاهی گاهی

ذکر یا ابالفضل

نه حرف پیاله و شراب است
نه صحبت زلف و پیچ و تاب است

توصیف تو کار هرکسی نیست
تعریف تو کار بوتراب است

قلب دریا سوخته

به تمنای لب تو قلب دریا سوخته
صورتت افتاده روی خاک وصحرا سوخته

پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد
زیر خورشید عراق این قد و بالا سوخته

پرچم سبزِ اباالفضل

ابر اندوهیم و چشمی غرقِ نَم داریم ما
سالیان سال از داغ تو می باریم ما

گریه..،تنها بر مصیبات عظیم‌ات جایز است
غیر از این گریه ز هرچه گریه بیزاریم ما

یا قمرالعشیره

شیر میدان دار بودی پس چرا افتاده ای
ای امان خیمه‌ها از چه ز پا افتاده ای

من گُمَت کردم ، میان دشت حیرانم مکن
دست و پایی زن بدانم که کجا افتاده ای

عمو عباس

خدا کند که دگر خیمه ای بنا نشود
بنا اگر شده بی صاحبش رها نشود

خدا کند که قد و قامت یلان غیور
کنار جسم برادر ز غصه تا نشود

سقای حرم

می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت
مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت

شور افتاد دل خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت

تا که بی دست شدی

تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند
گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند
حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست
خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند

دکمه بازگشت به بالا