شعر مناجات امام حسين (ع)
تا مرا دست توسل سوی دامان نرسد
تا مرا دست توسل سوی دامان نرسد
کار و بار دل غمدیده به سامان نرسد
بارش اشک ز چشمان تَرَم دائمی است
تا بدان لحظه که این دیده به ایوان نرسد
گفته اند اذن دخول حرمت اشک بُوَد
بی جواب است هرآن دیده که گریان نرسد
درد دوری ز حرم, درد کمی نیست به جان
تا که زائر نشوی, دردْ به درمان نرسد
هرکسی طعنه زد و گفت سخن از سر عقل
گفتمش عشق نصیبی ست که آسان نرسد
هرکجا هرکه به لب گفت حسین,اشکم ریخت
بین من با تو قراریست به پایان نرسد
منتظر.. چشم به راهم دمِ مُردن ارباب
جانْ به لب آمده, سخت است که جانان نرسد
وحید دکامین