با غربت و غم شهر کوفه همنشین است
با غربت و غم شهر کوفه همنشین است
حال و هوای غصه اینجا بس عجین است
بیعت شکستن عادت دستان اینجاست
هر روز اینجا یک امیرالمومنین است
دیروز لبیک حسین جان آشنا بود
نام علی همراه با نام خدا بود
آل محمد بر منابر می ستودند
محراب دلها جاری از یاد شما بود
امروز کوفه مملو از رنگ نفاق است
کینه , گل روییده, در کوی و رواق است
ای کاش هجران تو آخر, وصل باشد
اما گمانم قصه ام درد فراق است
بر منبر این شهر,شمر است و سنان است
سب علی هم خطبه ی روی زبان است
بازار آهنگر عجب رونق گرفته
جنس فروشی نیزه و تیر و کمان است
همراه خود دردانه دختر را میاور
این کوفه نامرد است خواهر را میاور
تیر سه شعبه حرمله آماده کرده
رحمی ندارد خصم, اصغر را میاور
اینجا زنان در انتظار گوشوارند
معجر کشان پست, اینجا بی شمارند
شرم و حیا کالای نایاب است اینجا
آتش به روی بام خانه میگذارند
تنها میان کوچه ها تنها ترینم
“آقا بیا کوفه” نوشتم شرمگینم
حالا فقط مرگ از خدا خواهم فقط این
تا زینب بی معجر, اینجا من نبینم
رنگ دل مردم شب تار است اینجا
آیینه ها از سنگ و زنگار است اینجا
اینجا بهاری نیست فصل برکتی نیست
در باغهایش میوه ها خار است اینجا
یک پیرزن, تنها به عهد خود وفا کرد
بیعت شکن ها را ز کار خود جدا کرد
مسلم مرا خواند و مسلمانی نشان داد
یک گوشه از درد غریبی را دوا کرد
برگرد کوفه یادگار بی وفایی ست
برگرد قاب قلب من قاب جدایی ست
برگرد تا شرمنده از رویت نباشم
حال من تشنه نینوایی ست
قاسم احمدی
سلام خیلی خیلی ممنون واقعا دارین زحمت زیادی میکشین
ممنون از محبتتون
خدا خیرتون بده
روز عرفه است برا من بیچاره ی اسیر نفس هم دعا کنید ادم و عاقبت بخیر بشم