شعر دوطفلان حضرت زینب س
چون روان گشت عقیله ز در خیمه به آه
دیده گریان و دوان جانب آن حضرت ماه
رفت رخصت طلبد زار ز درگاه حسین
که کند هدیه دو طفلش به سر راه حسین
هرکجا لب به سخن سوی حسین باز نمود
شه دین روی سخن با دگری میفرمود
تا که زینب قسمش داد به جان مادر
این روا نیست کشد خجلت رویت خواهر
بِنِگر هر دو به راه تو ز من تشنه ترند
حرفشان هست همه اهل حرم بی پسرند
این روا نیست که با دست تهی برگردند
تهی از آلت رزمند و تهی تر گردند
بنگر عاشق جانبازی و مدهوش تواند
زرهی نیست به تن هر دو کفن پوش تواند
رخصت جنگ گرفتند و روان گردیدند
راهی از بهر تماشای جنان گردیدند
این یکی گفت بهشت است به پای توحسین
آن یکی گفت که جانم بفدای تو حسین
گفت دشمن که دو تا شیر به میدان آمد
دخت حیدر به دو شمشیر به میدان آمد
علوی گونه دو تن رزم نمودند ای وای
به ره دوست دو تن سینه گشودند ای وای
هر دو چون یاس سپید از دل خیمه رفتند
وای بر دست حسین غرقه به خون برگشتند
همه گفتند حسین آمده زینب برخیز
همره طفل تو جانش شده بر لب برخیز
گفت زینب نروم تا نرود دلدارم
گر ببیند خجل از من بشود سردارم
همگی باز شوید یار و کمک حال حسین
دست گیرید همه زیر پر و بال حسین
گر که صدها پسرم بود همین میکردم
یا که صد بار دگر باز چنین میکردم
کاش میشد که شوم کشته برای توحسین
همه ی هستی من جمله فدای تو حسین
داریوش جعفری