شعر وروديه محرم

اذن عزا

سحر آمد ندا آماده کن پیراهن غم را
بگیر از فاطمه اذن عزا و اشک ماتم را

ببر تا بیکران آه جگر سوز عزاداری
بزن در هر قدم تا آسمان با بغض پرچم را

بگیر از سینه با سینه زدن آلودگی ها را
بده با آب چشمت آبرو تسنیم و زمزم را

به یک پیراهن کهنه تمام قدسیان از غم
به گریه می‌دهند امشب صلا بزم محرم را

الا یا اهل عالم سر ز پیکر از قفا بردند
دریدند از جفا اعضای قرآن مجسم را

یکی پیدا نشد در پیش زینب پرده ای گیرد
که چشم او نبیند غرق خون آن جسم درهم را

یکی پیدا نشد گردد عصای خواهری تنها
به وقتی که به نی میدید هجده ماه مَحرَم را

تمام کار ما شد نوحه و دم ، گریه بر این غم
مگیر از ما خدایا گریه و این نوحه و دم را

 داریوش جعفری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا