نون و قلم
نو بهاری که زمین تشنه دیدار شماست
زرد را سبز نمودن حیطه کار شماست
عقل درمانده و ادراک نمیفهمدتان
کار عشق است که تمّار سر دار شماست
این فقط از پس چون توست که بر می آید
صفی از لیلی و مجنون که گرفتار شماست
از همان پیرزن آموخته ام یوسف را
هرکسی که نخ اگر داشت… خریدار شماست
از اضافه گِلتان بود که انسان شده ایم
همه مدیون شماییم مسلمان شده ایم
ای که لب تشنه تان ذائقه باران ها
ای مسلمان شده از درک شما سلمان ها
یک طرف حضرت قرآن و هدایت گریت
آن طرف سر ببر از جهل ابوسفیان ها
غیرتان هیچ کسی نیست عنایت بکند
این چنین سفره گسترده بر این مهمان ها
همه از نان جوی سفره تان سیر شدند
سر دوش و دل شب در دهن طفلان…ها
ها خداییش به ایتام پدر یعنی این
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر یعنی این
با صدای تو خدا مدحیه خوانی می کرد
پرده بردار شد و عشق عیانی می کرد
چشم پراشک و دلی شوق زده در آتش
آب با آتش عشق تو تبانی می کرد
شوق دیدار تو باعث شده که ماهی در
آسمان حرمت چشم چرانی می کرد
نفست باد صبا شد همه جا مشک فشاند
پیر هم از نفس عشق جوانی می کرد
کعبه را چاک زدی و به زمین خندیدی
تو گلی بودی که از دل حق روییدی
گفت که روز جزا منکر دین می افتد
آنکه روحش نشده با تو عجین می افتد
مفتی و عالم و هرکس که علی را نشناخت
جای مُهرم که اگر داشت یقین می افتد
سنت واقعی و بنیه اسلام علی است
چون نفهمید اگر چله نشین, می افتد
او یدالله است که دنیاست به زیر دستش
دست خود را بکشد حتم, زمین می افتد
قسم نون و قلم خورد خدا که شعرا
هر که از او نسراییده جزا, واویلا
شأنتان نیست که بر روی زمین ها باشی
باید از عرش خدا شاهد اینجا باشی
شب معراج که جبریل پرش سوخت شما
هم تراز نبی و عرش معلّی باشی
پس سزاوار شما بود که در روز غدیر
دست در دست رسول آن همه بالا باشی
این همه اوج نیاز است که تنها نشوی
بی سبب نیست که تو همسر زهرا باشی
اوج ایمان و یقینی که به ما راه شدی
أشهد أنّ علیّا ولیّ الله شدی
پر پرواز رساندند کبوتر باشیم
دشمن هرچه که بدخواه پیمبر باشیم
بعد پیغمبر علیٌّ ولیّ اله یعنی
دشمن دشمن پیغمبر و حیدر باشیم
شکر لِلّه خود حق خواست که با مِهر علی
از همان نطفه مان پاک و مطهر باشیم
مُهر تأییدیه حضرت زهرا داریم
ما اگر مست می ساقی کوثر باشیم
ما نبودیم اگر عشق تو در کار نبود
ما نبودیم اگر حیدر کرّار نبود
نوکر نوکر اولاد و تبارت آمد
خاک پای تو در صحن غبارت آمد
این گدا را بپذیر حضرت آقا شاید
گه گداری دل ما نیز به کارت آمد
بگذارید که پایان نجفت باشد چون
آخرین خسته پی قول و قرارت آمد
تا شما مظهر عشقید نباید ترسید
آن که عاشق شده, از مرگ نخواهد ترسید
مجتبی فلاح نیا