خسته ام از همه اِبرازِ پشیمانی ها
میخورم چوب از این تَرکه ی نادانی ها
هر چه پُل پشت سرم بود خرابش کردم
حال من ماندم و این وسعت ویرانی ها
قفس نفس مرا از نفس انداخته است
بال و پَر بسته ام و همدمِ زندانی ها
عُمرِ من سر شده و معصیت اندوخته ام
بندِ پایم شده این بی سروسامانی ها
گوشِ من کَر شده و غرقِ گناهان شده ام
با خودش برده مرا سیل هوسرانی ها
پایِ این توبه ی من مُهر قبولی نخورد
ضامنم گر نشود شاهِ خراسانی ها
علی علی بیگی