سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست پیر خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد پدر, دو دستانم
کنار راس تو بی استفاده افتاده
بیا سوال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خط ساده افتاده!
ز چرخ شکوه کنم… چون به ساربان گفتم:
که زیر پای سواره پیاده افتاده…
جواب داد: که ساکت شو خارجی! به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا؟
گمان کنم به دل خانواده افتاده…
رضا رسول زاده