می سوزد
بیماری او علت گرمای تنش نیست
دلتنگ نبرد است , توان در بدنش نیست
می سوزد از این داغ که یک مرد نمانده ست
مانده ست , ولی قدرت برخاستنش نیست
می سوزد از این رو که تن مانده به گودال
از اهل کسا است ولی پیرهنش نیست!
می سوزد از این درد که با هموطنانش
هر گوشه ی دنیا برود در وطنش نیست
ای وای اگر دم بزند , لب بگشاید
حتی دم شمشیر جواب سخنش نیست
بیرون زده از خیمه و دلتنگ نبرد است
لبهاش چه خشک است, (بر و رو)ش چه زرد است
بیرون زده از خیمه چه نوری, چه امامی
بیرون زده در روز, عجب ماه تمامی
می آید و در راه قیاماً و قعودا
گامی به زمین خورده و برخاسته گامی
می آید و پیشانی او صبح , چه صبحی
می آید و پیش نظرش شام … چه شامی
شمشیر به دست آمده لبیک بگوید
بی آنکه بگوید پدر از جنگ , کلامی
او تشنه ی سیب است , چه سیبی , چه نصیبی
این بوی حبیب است , چه عطری , چه مشامی
یک مرد به جا مانده , چه آغاز غریبی
یک مرد به جا مانده , عجب حسن ختامی
دل ها همه هستند اسیرش , چه اسیری
شاهان همه هستند فقیرش , چه امیری
با تشنه لبان دم زدن از آب, عذاب است
شرمنده ام از رویت اگر قافیه آب است
شرمنده ام از روی تو تنها نه فقط من
از شرم تو بر صورت خورشید, نقاب است
زینب سر بالین تو با گریه نشسته
تر کردن پیشانی بیمار, ثواب است
در خیمه برای عطشت نیست جوابی
از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است
درد تو به تشریح, مضامین مقاتل
آه تو به تفسیر, خودش چند کتاب است
چشمان تو بسته ست, عجب روضه ی بازی!
با تربت گودال که سرگرم نمازی
ای هر سخنت هر عملت آیه ی قرآن
ای کوثر جاری شده در سوره ی انسان
ای لرزش اندام تو هنگام عبادت
یعنی که قوی آمده ای بر سر پیمان
هر سجده ی تو یک شب یلدای خلایق
هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان
در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی ؟
ای موی تو هر سال در این ماه پریشان ؟
برپشت شتر , در غل و زنجیر چه دیدی ؟
ای بی سر و سامان شده ی سر به گریبان!
در قصر چه کردند ؟ چه دیدی ؟ چه شنیدی ؟
ای روضه ی سر بسته در این مصرع عریان !
افتاده ای از پشت شتر از غم سرها؟
با نیزه رسیده ست به این شهر , خبرها
محمد حسین ملکیان