یا فاطمه المعصومه

هر که رو انداخت، خاطرجمع زائر می شود
قبل زائر کوله بار راه، حاضر می شود

هرچه تاجر هست در عالم، گدای فاطمه ست
هر که در کویش گدایی کرد، تاجر می شود

دم‌به‌دم

دم‌به‌دم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی»
چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی!
 
و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر»
و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»!
 

عيد الله الاكبر

اول ِ ابتدایِ آغاز است
درِ جنت برای او باز است
در مسیرش ملک به پرواز است
همه ی کارهاش اعجاز است

خادمان

ای سمت خود کشانده خواص و عوام را

دریاب این سپاه پیاده نظام را…

هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت

در موکب نخست، جواب سلام را

پهلوی مادر

می‌خواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد

می‌خواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد

از بد روزگار

در به دیوار گفت: همسایه!
از بد روزگار اگر لگدی
به تنم خورد و آمدم سویت

می سوزد

بیماری او علت گرمای تنش نیست
دلتنگ نبرد است , توان در بدنش نیست

می سوزد از این داغ که یک مرد نمانده ست
مانده ست , ولی قدرت برخاستنش نیست

خطبه

کسی نیامده او را علی جواب کند

علی به سمت گدایان خودش شتاب کند

کسی که روی علی ذره ای حساب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند

اسرار صاحبخانه

شکاف آیا دلیلش چیست وقتی خانه در دارد

کسی باید که از این راز کعبه پرده بر دارد

به دنبال چه می گردند گرد کعبه حاجی ها

به غیر از آن شکاف حیدری چیزی مگر دارد؟

کسی دکان نگشوده ست بی جواز علی

کسی دکان نگشوده ست بی جواز علی
که رزق هیچ کسی نیست بی نیاز علی

خدا به داد ترازوی عادلان برسد
اگر حساب بسنجند با تراز علی

دکمه بازگشت به بالا