شعر گودال قتلگاه
بین شمر و خواهرت دعوا شده
یک نفر انگشترت را می برد
دیگری بال و پرت را می برد
گرگی از بالا سرت رویت درید
می جوید و پیکرت را می برد
ناتمام کرده سنانی حرف تو
حرف های بیشترت را می برد
با لگد بر صورت تو می زد و
سوی چشمان ترت را می برد
همهمه گشت و صدا بالا گرفت
های های خواهرت را می برد
جان زینب تو بیا دل را ببین
عضو عضو دلبرت را می برد
چون درختان خزان ریخته تنت
هر که می آید برت را میبرد
بین شمر و خواهرت دعوا شده
قاتلت رفت و سرت را میبرد
بیش از این تابش نبود از حال رفت
حضرت حق مادرت را می برد
شاعر: ؟؟؟