در راه جنون تو کسی دل نگران نیست
در بند زمین نیست و در بند زمان نیست
جز دیده وابروی تو رنگین وکمان نیست
بی نام تو در مأذنه ها نور اذان نیست
توصیف کمالات تو در قدرتمان نیست
مجذوب تو شد کوخ نشین کاخ نشین هم
بر روی زمین بودی و در خلد برین هم
یک لحظه در آن بودی و یک لحظه درین هم
فهمیده ز تدریس تو جبریل امین هم
این ورطه یقین می طلبد جای گمان نیست
روح القدس شعر تو برداشته دف را
شمشیر تو آموخت به ما راز شرف را
ما فوق جنان رفته و دیدیم هدف را
یک شعبه ی زیباو دل انگیز نجف را
ایوان تو در اصل درین کون و مکان نیست
دیوانه شد از شعرجنون خیز تو دعبل
عاشق شدن آسان و رسیدن به تو مشکل
شمشیر تو بر جنت و دوزخ شده حائل
ای خالق و ای رازق و ای شافع و عادل
فهمیدن اسرار تو در حد توان نیست
انسان شده بی مهر تو محکوم به خسران
دارد هوس سجده به ایوان تو شیطان
سلمان شده از نور نگاه تو مسلمان
در شرح عناوین امینی شده عنوان
اعجاز سخن های تو محدود زمان نیست
هشیار جهانیم از آن روز که مستیم
بگذار بگویند که ما باده پرستیم
از بخشش بی حد تو ما توبه شکستیم
تا دل به تو بستیم ز غیر تو گسستیم
این عشق عیان است نیازی به بیان نیست
از جام الست تو سیاهیم و سفیدیم
ما در پی دردیم و دوا را نخریدیم
در راه تو یک عمر دویدیم و دویدیم
در وقت رکوع تو به مسجد که رسیدیم
دیدیم به غیر از تو کسی گنج نهان نیست
نزدیک شود لحظه به لحظه قدم مرگ
با لطف تو در فکر کسی نیست غم مرگ
خورشید شدی در شب پر پیچ و خم مرگ
فهمیده ام از وعده ی شیرین دم مرگ
جز خط کش میزان شما خط امان نیست
از خوشه ی انگور نجف باده بگیریم
معشوق ندیده به غم عشق اسیریم
ما شاعر در باری ایوان امیریم
بگذار به این حال خوش خویش بمیریم
زیرا که اگر جان نشود خرج تو جان نیست
علی اصغر یزدی