من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم ، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ، باشم کنار خوان تو
من از همه در راندهام ، من رانده ی واماندهام
یا خوانده یا ناخوانده ام ، اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد ، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد ، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم ، گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ، کو عهد و کو پیمان تو ؟
سوی تو رو آورده ام ، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام ، کو لطف بی پایان تو ؟
حال من گوشه نشین ، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پرمهرتان ، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام ، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام ، چون خار در بستان تو
حاج علی انسانی