باید از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به کدامین گناه در قتل اش
ام رذل اینچنین کمر بسته
سرش افتاده است بر شانه
دست و پا میزند غریبانه
سوخت از داغ این امام غریب
جگر آشنا و بیگانه
وسط هلهله دل اش غم داشت
روضه اش بوئی از محرم داشت
یاد جد غریب خود افتاد
روضه ی او برادری کم داشت
دل آن بی حیا نشد آرام
بدنش را کشید تا سر بام
دوسه روزی پس از شهادت هم
شد رها روی بام جسم امام
قلم اینجا کمی سخن دارد
حضرت اش سایه بر بدن دارد
تن اش عریان نشد خدا را شکر
روضه خوان گفت پیرهن دارد
مثله شد این بدن نشد هرگز
شده بی پیرهن نشد هرگز
ده سواره تن اش نکوبیدند
پس جسارت به تن نشد هرگز
جگرش پاره شد ولی سر داشت
تا نفس داشت سر به پیکر داشت
ساربانی نبود اطراف اش
دست و انگشت سالم آخر داشت
جد او را ولی چه بد کشتند
فقط از کینه و حسد کشتند
ظالمی با دوازده ضربه
عده ای مست بی خرد کشتند
محسن صرامی