ای کاش که آه دلم این بار بگیرد
ای کاش که آه دلم این بار بگیرد
من منتظرم دست مرا یار بگیرد
تا قلب مرا از همه اغیار بگیرد
درد از تن این خسته ی بیمار بگیرد
در هجر رخش سیل ز چشمم شده جاری
عاشق شده ام عاشق و مجنون نگاری
قلبم به خدا خون شده از دست زمانه
دل بهر وصال تو گرفته است بهانه
دنبال تو گشتم همه جا خانه به خانه
در ارض و سما هست ز روی تو نشانه
یک گوشه ی چشمی به من بی سروپا کن
از بار گنه نوکر خود را تو رها کن
بستند دلم را به سر طره ی مویت
هر چند دویدم نرسیدم سر کویت
ولله منم تشنه ی یک جرعه سبویت
با بار گنه دور شدم از مه رویت
من منتظرم تا ز رخت پرده بر افتد
دیوانه شوم گر به رخت یک نظر افتد
سرمایه ز کف دادم و عشق تو خریدم
افسوس که روی تو به این دیده ندیدم
هرچند دویدم به وصالت نرسیدم
تنها صفت وصف تو ای یار شنیدم
تا زنده ام ای دوست به من هم نظری کن
مُردم اگر از سوی مزارم گذری کن
مجتبی قاسمی