باب حوائج
زمین دوباره پُر از آیه های کوثر بود
تمام شهرپُر از بوی عود و عنبر بود
به نازمقدم یاسی به عطر دلکش سیب
تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود
به گِردماه وجودش ستاره میگردید
مَهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود
برای آنکه قدم روی خاک نگذارد
فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود
عجیب نیست که اینقدر شاه بوسیدش
به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود
سروده شدغزل عاشقانه ی ارباب
رسید باب حوائج به خانه ی ارباب
دوباره فاطمه ای پای در رکاب زده
کرشمه کرده و طعنه به آفتاب زده
برای آنکه مبادا نظر کنند او را
حسین فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسیرآمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق , عمو خاک کوچه آب زده
بگو به ماهِ فلک دیده ی حسودت کور
که بوسه بر رخ ِ این ماه آفتاب زده
سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال
فلک به خاطر رویاش سر به خواب زده
سروده شدغزل عاشقانه ی ارباب
رسید بابحوائج به خانه ی ارباب
کلید کارگشائیست بین دستانش
شمیم یاس گرفته تمام دامانش
فدای آن حرم کوچک و تماشایی
که جبرئیل نشسته ست روی ایوانش
از اینطرف به هیاهوی شام و از آن سو
به سمت عرش خدا میرود خیابانش
سه سالهاست ولی میشود زیارت کرد
به جای فاطمه و آن مزار پنهانش
به دستِ خالی و آهِ دل و به رشته ی عشق
دخیل بسته دلم بر ضریح چشمانش
سروده شدغزل عاشقانه ی ارباب
رسید بابحوائج به خانه ی ارباب
دلم به پیش حضور تو اعتکافی شد
که عشق های دگر پیش من خرافی شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافی شد
سه ساله بودی و یادآور غم زهرا
و لحظه لحظه ی آن روضه مو شکافی شد
تمام کینه ی حیدر به روی بابایت
و بغض فاطمه روی سرت تلافی شد
غلاف وسلسله و تازیانه بود اما
سنان و کعب نی و خار هم اضافی شد
طواف حاجیه خانم سیدالشهدا
به دورکعبه ی سر بود عجب طوافی شد
سروده شدغزل عاشقانه ی ارباب
رسید بابحوائج به خانه ی ارباب
محمدناصری