شعر ولادت حضرت رقيه (س)

محو رخسارش

شب شبِ عشق, لحظه‌ی وصل است
شب باران درّ نایاب است
سائلان مدینه بی‌تابند
صاحب بزم شخص ارباب است

خانه‌ی عشق غرق خوشحالی است
چشم آقا دوباره شد روشن
در بیان کمال این شادی
شده شعر و زبان من الکن

انبیا همره ملائک با
مریم و هاجر آسیه حوا
به تماشای این گل آمده‌اند
محو رخسارش عالم بالا

همه محو شباهتش گشتند
زینب دوم است یا زهرا؟
بس که زیباست هر نظر یک قند
می‌شود آب در دل مولا

بوسه زد روی دست او بابا
إن یکادی برای طفلش خواند
چشم و دل کندن از گلش سخت است
خیره بر چشم دخترش می‌ماند

صله می‌داد حضرت ارباب
روی ماه ستاره را چون دید
بر زمین نه ز فرط خوشحالی
روی ابر خیال می‌خندید

صدقه می‌دهد به دست خودش
این خبر را به عاشقان بدهید
خوان لطف کریم گسترده است
این خبر را به سائلان بدهید

خانه‌های مدینه را امشب
حضرت عشق رفت و در می‌زد
به تمام فقیرها امشب
سرزده ناشناس سر می‌زد

کودک ناز را به روی دست
بگرفت و نشان به زینب داد
چهره‌اش را ببین چه معصوم است
در دلش یاد مادرش افتاد

گفت زینب که من به قربانت
جان عمه فدای لبخندت
ای برادر خدا کند همه عمر
نشود از تو دور دلبندت

بی هوا بر زمین نیفتد کاش
لبش از تشنگی ترک نخورد
ندود پابرهنه در صحرا
خار و خاشاک دست او نبرد

نکند ترس بر دلش افتد
چشم نازش پر از گهر نشود
از صدا خواب او به هم نخورد
گیسوانش پر از شرر نشود

نشنود طعنه ها تمسخرها
به یتیمی دچار غم نشود
پشت دروازه بی عمو ای کاش
سر بازار ای خدا نرود…

حسین کریمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا