خدایا چه کنم
شده ام بی کس و بی یار خدایا چه کنم
شده روزم چو شبِ تار خدایا چه کنم
من که عمری گره از کاره همه وا کردم
شده ام سخت گرفتار خدایا چه کنم
خانه ام گشته عزا خانه زهرای جوان
زینبم گشته عزادار خدایا چه کنم
ترسم این است شود عمر علی طولانی
بعدِ زهرا گلِ بی خار خدایا چه کنم
بعد زهرا یلِ خیبر به چه روزی افتاد
وای از این طعنه اغیار خدایا چه کنم
شب که آیم به مزارش نگرانم نشود…
زینب غمزده بیدار خدایا چه کنم
از حسن چادرِ خاکی شده پنهان کردم
مانده ام با در و دیوار خدایا چه کنم
لخته خونِ روی پیرهنش را شستم
مانده ام با سرِ مسمار خدایا چه کنم
تا ستون حرم افتاد زمین زینب گفت
بعد عباس علمدار خدایا چه کنم
بی اباالفضل روی ناقه نشستن سخت است
بین نامحرم و انظار خدایا چه کنم
دید این قافله را قافله سالاری نیست
شمر شد قافله سالار خدایا چه کنم
زینب پرده نشین را به اسیری بردند
من کجا کوچه و بازار خدایا چه کنم
عبدالحسین میرزایی