شعر شهادت حضرت ام البنين (س)
بیقرارم
بیقرارم در نظرها سوختم
هر دم از دست خبرها سوختم
خسته ام، ام البنینم، مادرم
هر شب از یاد پسرها سوختم
آتشم زد آه جانسوز رباب
پا به پای محتضرها سوختم
یاد زهرای علی هستم ز بس
بین کوچه، پشت درها سوختم
سوختم از شرم لبهای حرم
بین اما و اگرها سوختم
خوب می فهمم چه زجری برده اند
خم شدم، مثل کمرها سوختم
دست عباس مرا انداختند
بر غم بی بال و پرها سوختم
سرو من را دست نامردی شکست
من هم از رسم تبرها سوختم
شب ز حال زینب و هر روز بر
نیزه و تقسیم سرها سوختم
خوشتر از این لحظه ها جان دادن است
بسکه با شمع سحرها سوختم
من شنیدم که حسینم تشنه بود
در غمش با این شررها سوختم
جان فدای کشته ی دور از وطن
با همین زخم جگرها سوختم
جابر عابدی خادم