ظاهر شد از حق جلوه ای دیگر مجدد
خون خدا شد صاحب دختر مجدد
در جای جای شهر پیغمبر مدینه
پیچیده عطر و بوئی از مادر مجدد
از بس شباهت داشت بر صدیقه گفتند
داده خدا زهرا به پیغمبر مجدد
جبرییل از سوی خدا در ماه شعبان
نازل نموده سوره ی کوثر مجدد…
زینب بیان میکرد حسن دیگرش را
می دید در او جلوه های مادرش را
بوسه گرفت از دست های کوچک او
اکبر همینکه دید روی خواهرش را
می ریخت اشک شوق خاتون ام کلثوم
دست برادر داد وقتی دخترش را
یک ماه سر بر شانه ی ماهی دگر داشت
آری بغل کرده ست سقا دلبرش را…
کارش شد از بدو تولد دلربائی
در خانه ی دل های دیوانه خدائی
تا هفت نسل خود یقیناً بی نیاز است
هر کس می آید محضر خاتون گدائی
مثل همه اجداد پاک خود کریمه ست
با سفره ای ساده کند مشکل گشائی
بی شک به امضای رقیه بستگی داشت
هر جای عالم هر کسی شد کربلائی…
داده خدا انگار که مادر به بابا
خیره شد با دیده های تر به بابا
این دختر و بابا به هم وابسته بودند
بابا به دختر داده دل دختر به بابا
پس فجر و کوثر در کنار هم چه زیباست
این نکته را میگفت علی اکبر به بابا
بابا و عمه گریه میکردند وقتی
میگفت می آید چه انگشتر به بابا…
می دید بابا دخترش را گریه میکرد
محکم گره زد معجرش را گریه میکرد
وقتی نشان میداد این دختر به بابا
سنجاق سر یا زیورش را گریه میکرد
هر وقت این دردانه دختر پیش بابا
شانه زده موی سرش را گریه میکرد
تا که رقیه می نشاند وقت بازی
بر زانوی خود اصغرش را گریه میکرد….
محسن صرامی