یا حسن
پاشید دستِ حق به جهان،تا لُعاب را
عالَم به خود گرفت شُکوهِ خضاب را
طبعم گرفته رونقِ عهدِ شباب را
باید سرود حالتِ این التهاب را
باید شکست پیلهٔ تَنگِ حُباب را
از مُشتِ خاک، چهرهٔ انسان درست شد
ایزد دمید، روحِ تن و جان درست شد
گندم رسید، حیلهٔ شیطان درست شد
آدم که خورد، فکر و غمِ نان، درست شد
جمعی کشید ذلتِ این انتخاب را
آدم هبوط کرد از اول برای چه؟
آمد زمین تا بنشیند به پایِ چه؟
در فطرتش نهاده خدایش هوایِ چه؟
ایجاد شد درونِ ضمیرش بنایِ چه؟
پاسخ کجاست از که بپرسم جواب را؟
خونِ دل است ثروت و سرمایه ، تاکنون
تطهیر شد شراب در این کوزه هایِ خون
من ماندم و هجومِ سوالاتِ چند و چون
پاسخ، حواله میشود الا لیعبدون
تا میزنم ورق، صفحاتِ کتاب را
ما بر خلیل هیزمِ ممنوعه نیستیم
نسلِ حلولِ چندمِ ممنوعه نیستیم
دنبالِ نانِ گندمِ ممنوعه نیستیم
مستیم، مستِ آن خُمِ ممنوعه نیستیم
بر ما حلال کرد شریعت شراب را
علت نداشت خِلقتِ ما جُز به چاکری
دنیا نیامدیم به جُز این به خاطری
گر چه نداشتیم حضوری به ظاهری
خوردیم در غدیرِ علی مُهرِ حاضری
اقبال را ببین و حضور و غیاب را
یا تاجَ الاوصیاءِ نبی مردِ صف شکن
در لیله المَبیت دل آسوده ممتحن
کو آنکه رو کند به تو در جنگِ تن به تن
ما بندهٔ توایم، اغثنی ابا الحسن
گفتم حسن، که مدح کنم آن جناب را
ای لایقِ تمامِ ولیعهدیِ علی
مثلِ علی به حُبِ تو غمها سینجلی
از صبح تا غروبِ جمل، نقشِ اولی
در چهرهٔ تو چهرهٔ زهراست، منجلی
وجهِ خدا بِکِش ز سرِ خود نقاب را
خونخواهیِ جمل، که به تبلیغ میکشید
چون برقِ آفتاب، حسن تیغ میکشید
کارِ حیات و مرگ، به تعلیق میکشید
از هیبتش زمین و زمان جیغ میکشید
(گردن گرفت)علتِ آن اضطراب را
در عالَمِ خیالِ محبانِ بی قرار
رؤیت شدی به عرش، به بالِ مَلَک سوار
با این وجود با همه اجلالِ بی شمار
رفتی به حج،پیاده تو چندین و چند بار
انداختی به زیرِ قدومت ثواب را
ای سایه ات به دوشِ همه قله ها بلند
تصویرِ توست در نظرِ من قبا بلند
ذرات، پایِ عشقِ تو گرمِ تقابلند
بعد از علیست با تو فقط بختِ ما بلند
لِه کرده ایم سایهٔ بختِ خراب را
با خُلقِ تو کَرم که به پسوند آمده
قرآن، حسن،کریم، همانند آمده
با اَبرُوانِ قوسیِ پیوند آمده…
کمتر بیا به کوچه، گذر بند آمده
رد شو که بشکنند همه اعتصاب را
تو حُسنِ مطلعی و تو حُسنِ ختام ها
تمثیلِ بی بدیلِ همه خاص و عام ها
تفسیر مهربانیِ تو در کلام ها
ای همنشینِ سفرهٔ نانِ جُذام ها
از من نگیر لذتِ آغوشِ ناب را
یک عمر،بی تو زُهد و عبادت چه فایده
امید، بر زمانِ شفاعت چه فایده
بی صلحِ تو نشانِ شجاعت چه فایده
دنیا،قیام،مرگ،قیامت، چه فایده
با یک نَفَس، بِدَم به دلم انقلاب را
گیرم که نیست سهمِ مزارت گلاب پاش
گیرم نیامده به حریمت گُهر تراش
ما زنده ایم پس نگرانِ حرم نباش
یک روز گنبدِ تو شود آسمان خراش
با گنبدت تَراز کنیم آفتاب را
درسِ گریز را ز شما روضه خوان گرفت
تا مُحتضر شدی چِقَدَر روضه جان گرفت
لایوم… گفتی و دلِ هفت آسمان گرفت
حتی خدا نشست و پس از تو زبان گرفت
اشکت مُذاب کرد، دوباره مُذاب را
گفتی به قاسمت که انیسِ عمو شود
در کربلا فدایِ غریبیِ او شود
با لشگری، بدونِ زره رو به رو شود
از تیرها تمام تنش مو به مو شود
لشگر گرفت از گُلت آخر گلاب را
بازارِ ظلم، تا سرِ حدش بساط شد
انگشتر عرضه شد،به کسی التفات شد
کهنه لباسِ شاهِ جهان هم، زکات شد
تشییعِ پیکرش که نصیبِ دهات شد
بستند بر لبانِ تَرَک خورده آب را
بعد از غروب، قافلهٔ آن گرامیان
بودند در اسارت و بندِ نظامیان
ای وای از جسارت و دشنامِ شامیان
سجاد بود و زینب و بزمِ حرامیان
این بار، عاجزم که بگویم شراب… را
مهدی قربانی