امام رئوف
تلخی می ساخته پیوسته مست
با غم دوری نشود خسته مست
باز هوایی شده و مستِ مست
دل به سر زلف رضا بسته مست
جام و سبو را نشکسته رضا
پیش گدا باز نشسته رضا
میشود از غوره شرابی درست
کار گدا گشته غیابی درست
می شنوم باز جوابی درست
شد سر میخانه ثوابی درست
وقت عطا بوده به یادم رضا
دست به دامان جوادم رضا
روزی ام از جود و کرم بسته شد
مرهم او روی پرم بسته شد
تاج گدایی به سرم بسته شد
بال و پرم کنج حرم بسته شد
ای حرمت، محرم دل تنگ ها
خورده ام از دوری تو سنگ ها
پر کنم از آب حرم، کوزه را
با می تو باز کنم روزه را
جز قدم تو نکشم پوزه را
بشکن و صیقل بده فیروزه را
دور تنم سلسله افتاده است
در سفرم فاصله افتاده است
بین من و خاک حرم وعده هاست
نوکری ام در گرو سجده هاست
طور مناجات، همین گعده هاست
حج گداهای تو ذی القعده هاست
یوسف من باز کلافم بده
دور حرم باز، طوافم بده
زائرت از جرم و خطا بر نگشت
از در این خانه گدا بر نگشت
بنده که برگشت، خدا برنگشت
فاطمه بخشید و رضا برنگشت
کفش گنه دور سر آویختم
اشک در آغوش رضا ریختم
پشت درم، باز تو راهم بده
سوختم از دوریت، آهم بده
قبل سحر وقت نگاهم بده
“آمده ام ای شاه پناهم بده”
گرچه پناه همگان این در است
حجرهء در بسته روایتگر است
جان خودش را همه جا می کشد
آه جدا، ناله جدا می کشد
بر سر خود باز عبا می کشد
بی رمق افتاده و پا می کشد
لرزه نشسته به تنش، وای وای
ریخته زهر از دهنش، وای وای
رضا دین پرور