شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

فراق

در فراقِ تو گلستانِ دلم ویران شد
آسمان خشک، زمین بی خبر از باران شد
چشممان خشک شد از بسکه به راهت مانده
از غمِ بی خبری سینه ی ما نالان شدتا به کی یوسف زهرا نگرانت باشم
نوکرت دربه در و بی سر و بی سامان شد
العجل منتقمِ سیلیِ زهرا برگرد
شاید این زخمِ عمیقِ دلِ ما درمان شد
اربعین اذن نجف ، کرب و بلایی بدهید
دلمان تنگِ صفای حرم و ایوان شد
جان به قربان امامی که شده تشنه شهید
به روی نیزه سرش رفت و تنش عریان شد
بین این شهر کسی در به رویم باز نکرد
مسلت دربه در ، آواره و سرگردان شد
نیستی تا که ببینی تو در این شهر غریب
چه‌قدر خوب پذیرایی از این مهمان شد
قسمت این نیست که آبی بخورد لب‌هایم
به فدای لب تو هرچه که با دندان شد
کاش می شد تو بدانی که چه با من کردند
از روی دارالاماره تنم آویزان شد
مهدی شریف زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا