شور میلادت
آشتی می کند دلم با عشق
در شب ابری تولّد تو
بال ها می زند کبوتر شوق
در دل آسمانی خود تو
این منم غرق شور میلادت
ارغوانی ترین گل عالم
در شگفتِ شکفتن نامت
می شود خوب زخم این بالم
لحظه های قلم زدن از تو
راه می روم روی آتش
این منم در حضور تو مبهوت
دختر آب! بانوی آتش
عشق از روی ماءذنه تا صبح
نغمه های حجاز می خواند
روی سجادهء لطیف دلت
گل مریم نماز می خواند
ای غیور بلند معنادار!
حرف های تو حرف ریشه ای است
بهر وصف صلابتت خانم
اسوهء صبر هم کلیشه ای است
نور رخسار حیدری تو شد
روشنی بخش خانهء خورشید
طلعت هاشمی تو زینب
ماه را بُرده است در تبعید
بر حجاب سپیدهء چشمت
هاله ای از بهشت می تابد
تو که می خندی از حیای لبت
نور بر سرنوشت می تابد
ای غروب نگاه تو دوزخ!
ای طلوع دمیدنت محشر!
ای قیامت، قیامت کبرا!
دست پروردهء خود مادر
به ضریح نگاه تو قلبِ
مستمندم دخیل می بندد
پای گهوارهء پُر از مهرت
حضرت جبرئیل می خندد
روز ما روشنی گفتهء تو
شب ما چادرِ سیاهِ شماست
گرچه کعبه پُراست از مضمون
کربلا شعر دلبخواهِ شماست
در شبستان بیقراری خود
چقدر من برو بیا دارم
وقتهایی که سخت دلتنگم
در سرم شور کربلا دارم
روح، آبشخورش کلام شماست
ای نگاه عمیق عرفانی
ای کلامت میان بی دینان
مثل سر، روی نیزه، قرآنی
مثل مجنون که سوخت بی پروا
دل ما ساده بود و عشقی ماند
تو که رفتی به کربلا بعدش
کربلا هم دلش دمشقی ماند
ای حروف تو چشمهء ترتیل!
صبغه الله رنگ معجر توست
روزهای طلوع آمدنت
روزهای غروب مادر توست
راستی ای بهار خوبی ها
از دل مادرت خبر داری؛
دور آن بستری که خونین است…
میشود سهم تو پرستاری؟
سختی روزهای این ایام
به دل واژه ها گواه شده
مثل مادر ز بس نخوابیدی
پای چشم تو هم سیاه شده
گرچه بعد از چهار و اندی سال
سخنانت شنیدنی شده است
حیفِ تو که یتیم خواهی شد
حیفِ مادر که رفتنی شده است
سحر آبی نگاه تو شد
شبِ شعرِ پُر از مقدمه ام
شعرهایم پُر است از روضه
بسکه درگیر داغ فاطمه ام
رضا دین پرور